۱.۰۹.۱۳۸۹

تولد


تولد

ایییییییییش
خسته شدم بس که تولد نگرفتم
بعد دو ماه و بیست روز از پایان دو سالگیم
حالا
این یک تولد است
با بادکنک وکیک و کادو
هورررررررررراااااا

۱۰.۲۰.۱۳۸۸

توپهای من

این توپارو
به هیچکی نمی دم
یا
اگه می تونی بیا منو بگیر

۹.۰۷.۱۳۸۸

پیکاسو

قرار بر این است که من دانشمند بشوم و زیاد دور و بر هنر نیایم.
اما خب چاره چیست
وقتی جوش و خروش خلق اثر هنری چنان در تو فوران می کند که بایدآن را با هر دو دست بر کاغذ پیاده نمائی.
من البته بادو دست فقط چرخ می کشم
چرخ چرخ چرخ
پدر می گوید :"تو باید ماشین بخار را دوباره اختراع کنی"




سرخ و سفیدو آبی

ای توپ سبز
ای توپ قرمز
تو نور زرد
پرت میشین به آسمون آبی
پیش کبوترای سفید
حالا
1 2 3


پارک پائیز

یک ظهر گرم پائیز
رفتیم به پارک جنگلی

حالا چقدر کاج آنجا بود
و یه عالمه میوه های گرد خط خطی

من همه رو یه جا جمع کردم
خسته شدم بس که از جوبا بالا و پائین رفتم

یکی از کاجا خیلی شاداب بود
خوش رنگ بود و بزرگ

چند بار می خواست گم بشه
اما زود پیداش کردم

آوردمش به خونه
مامان دستهای من و کاج رو شست

بابا بهش روغن پاشید
حالا یه توپ تازه دارم

۷.۲۲.۱۳۸۸

قالیچه حضرت سلیمون

اینم یه طرح سه بعدی از دختر خالم پروانه
ما که بر روی قالیچه خوابیده بودیم داشتیم در میان ابرها پرواز می کردیم
و خود را دیدیم که دلستانمان را بدرقه می کردیم
با ماشین و لبخند و هورا

شعر
ابر ما را می برد ایواله
چرخ و فلک می چرخد ایواله
بالا و پائین می پرد هی صدرا
رنج و غم دور ازماست ماشااله