۱.۰۹.۱۳۸۹
تولد
خسته شدم بس که تولد نگرفتم
بعد دو ماه و بیست روز از پایان دو سالگیم
حالا
این یک تولد است
با بادکنک وکیک و کادو
هورررررررررراااااا
۱۰.۲۰.۱۳۸۸
۹.۰۷.۱۳۸۸
پارک پائیز
یک ظهر گرم پائیز
رفتیم به پارک جنگلی
حالا چقدر کاج آنجا بود
و یه عالمه میوه های گرد خط خطی
من همه رو یه جا جمع کردم
خسته شدم بس که از جوبا بالا و پائین رفتم
یکی از کاجا خیلی شاداب بود
خوش رنگ بود و بزرگ
چند بار می خواست گم بشه
اما زود پیداش کردم
آوردمش به خونه
مامان دستهای من و کاج رو شست
بابا بهش روغن پاشید
حالا یه توپ تازه دارم
رفتیم به پارک جنگلی
حالا چقدر کاج آنجا بود
و یه عالمه میوه های گرد خط خطی
من همه رو یه جا جمع کردم
خسته شدم بس که از جوبا بالا و پائین رفتم
یکی از کاجا خیلی شاداب بود
خوش رنگ بود و بزرگ
چند بار می خواست گم بشه
اما زود پیداش کردم
آوردمش به خونه
مامان دستهای من و کاج رو شست
بابا بهش روغن پاشید
حالا یه توپ تازه دارم
۷.۲۲.۱۳۸۸
قالیچه حضرت سلیمون
ما که بر روی قالیچه خوابیده بودیم داشتیم در میان ابرها پرواز می کردیم
و خود را دیدیم که دلستانمان را بدرقه می کردیم
با ماشین و لبخند و هورا
شعر
ابر ما را می برد ایواله
چرخ و فلک می چرخد ایواله
بالا و پائین می پرد هی صدرا
رنج و غم دور ازماست ماشااله
اشتراک در:
پستها (Atom)